جدول جو
جدول جو

معنی تازه برگ - جستجوی لغت در جدول جو

تازه برگ
(زَ / زِبَ)
تر. خرم. پرطراوت. جوان:
بسان درختی بود تازه برگ
دل از کین شاهان نترسد ز مرگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تازه برگ
برگ تازه (درخت)، تر خرم پر طراوت جوان
تصویری از تازه برگ
تصویر تازه برگ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تازه چرخ
تصویر تازه چرخ
کسی که تازه به شغل و مقامی رسیده، تازه کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه رخ
تصویر تازه رخ
تازه رخسار، تازه رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه رس
تصویر تازه رس
نورس، تازه رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه رو
تصویر تازه رو
خنده رو، گشاده رو، خندان، روباز، فراخ رو، بسّام، بشّاش، خوش رو، روتازه، طلیق الوجه، گشاده خد، بسیم
فرهنگ فارسی عمید
(تَهْ بَ)
اصطلاح در قمار با ورق مقابل سربرگ. آنکه در حلقۀ قمار ورقهای آخر، او را باشد
لغت نامه دهخدا
(تایْ یِ)
بلوکی است در شهرستان ’سن - ژان - دانژلی’ به استان ’شارانت - ماریتیم’ فرانسه دارای راه آهن و 730 تن سکنه و قصر مخروبه ای متعلق به قرن سیزدهم است. در سال 1242 میلادی ’سن لویی’ دراین نقطه هانری سوم پادشاه انگلستان را شکست داد
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ تَ)
خرم تر. نوتر:
خیز بت رویا، تا مجلس زی سبزه بریم
که جهان تازه شد و ما ز جهان تازه تریم.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 179).
رجوع به تازه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ رُ)
روی گشاده. خوشرو. گشاده رو. تازه رخسار. تازه روی. خوشروی:
در باغ بگشاد پالیزبان
بفرمان آن تازه رخ میزبان.
فردوسی.
بدو گفت بهرام تیره شبان
که یابد چنین تازه رخ میزبان ؟
فردوسی.
که کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
منوچهری.
ما سیکی خوار نیک، تازه رخ و صلحجوی
تو سیکی خوار بد، جنگ کن و ترشروی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(زَ/ زِ رَ)
نورس. (آنندراج) :
بباغ درون از سموم نفس
اثر دسته بندد گل تازه رس.
ظهوری (از آنندراج).
، جدید و نو، اندکی پیش آمده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ بَ)
برگ لاله:
رویش میان حلۀ سبز اندرون پدید
چون لاله برگ تازه شکفته میان خوید.
عماره.
زلف تو از مشک ناب چنبر چنبر
روی تو از لاله برگ خرمن خرمن.
فرخی.
، مجازاً روی:
چنان ننگش آمد ز کار هجیر
که شد لاله برگش بکردار خیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ بَ)
برگهای ریز و پوسیده که کود و رشوه را بکار آید
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ بُ رَ)
گیاهی است که چون شتر آن را خورد بخواب رود. ببای فارسی هم بنظر رسیده است. (برهان) (شرفنامه) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
باغ خوش و خرم. باغ باطراوت:
فروزنده در صحن آن تازه باغ
ز می شبچراغی بشب چون چراغ.
نظامی.
رجوع به تازه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ بَ دَ)
با تنی تر و تازه و جوان. با بدنی لطیف و باطراوت: جاریه عبرد، دختر سپیدرنگ و تازه بدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ چَ)
کسی که تازه برتبۀ عالی رسیده. (فرهنگ نظام). ناآزموده. تازه کار: این تازه چرخها که امروز روی کارند.... جوانان تازه چرخ
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ جَ)
آنکه بتازگی در جنگ درآمده است. جنگ ندیده. جنگ ناآزموده:
ای خدا شد بر جوانم کار تنگ
دشمنان خونخوار واکبر تازه جنگ.
(از شبیه شهادت علی اکبر)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
جا و مقام تازه. منزل خوش و نیک. سرزمین خرم:
بفرمود تا نامداران روم
برفتند صد مرد از آن تازه بوم.
فردوسی.
فرستاده برگشت از آن تازه بوم
بیامد بنزدیک پیران روم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تازه رو
تصویر تازه رو
شادمان، با طراوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه رس
تصویر تازه رس
نو رس تازه رسیده، جدید نو
فرهنگ لغت هوشیار
برگ لاله: رویش میان حله سبزاندرون پدید چون لاله برگ تازه شکفته میان خوید. (عماره لغ)، چهره روی: چنان ننگش آمد ز کار هجیر که شد لاله برگش بکردار خیر. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تر و تازه نازک تن -1 تنی تر و تازه و جوان بدنی لطیف و با طراوت، دارای بدنی تر و تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه بوم
تصویر تازه بوم
جا و مقام تازه منزل خوش و نیک سرزمین خرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه جنگ
تصویر تازه جنگ
آنکه بتازگی بجنگ در آمده جنگ ناآزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه چرخ
تصویر تازه چرخ
تازه کار
فرهنگ لغت هوشیار
باطراوت، بشاش، تازه رخ، خوش رو، شادمان، گشاده رو، هیراد، خندان، خوشحال
متضاد: گرفته، مغموم، بدعنق بشاشت، طراوت، خوش رویی، حسن خلق، گشاده رویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوبر، نورس
متضاد: دیررس، جدید، نو، نوظهور
متضاد: کهنه، قدیمی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تازه زاییده شده
فرهنگ گویش مازندرانی
تره بار، محصول تازه چیده شده
فرهنگ گویش مازندرانی